آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

آرتین حاصل عشق ما

عروسی خواهری

بلاخره روز عروسی خاله ویدا رسید. جمعه 14 تیر 92 از چند روز قبل مدام دعا می کردم که مشکلی برای شما پیش نیاد. آخه درست 10 روز پیش شما واکسن یک سالگیتو زدی و دکتر گفته بود که ممکنه ده روز بعد علایم سرخک و سرماخوردگی رو داشته باشی. برای همین از روز قبل با حوصله ساکتو چیدم که چیزی جا نذارم. شربتت، پمادت، استامینوفن، پوشک، شیر خشک، لباس زاپاس و ... چون قرار بود از ظهر بری خونه مامان شهره تا شب که بیای عروسی سعی کردم صبح تا ظهر باهات باشم تا بعدش خیلی عذاب وجدان نگیرم. ساعت 1 با بابایی رفتی پیش مامان شهره تا مامان بره آرایشگاه. خدا رو شکر همه نگرانیهام بی مورد بود. همه چی طبق برنامه پیش رفت. لی لی لی لی عروس و داماد اومدن. خاله ویدا خیلی ...
27 مرداد 1392

مسافرت چهارم آرتین کوچولو

سلام گلم. بلاخره تو سن 10 ماهگی برای اولین بار سوار هواپیما شدی پسرم. با اینکه نگران گوش دردت بودم اما خدا رو شکر هیچ مشلی پیش نیومد و شما تو هواپیما خیلی هم حال کردی. تمام طول سفر بغل این و اون بدی و حسابی دلبری می کردی. چند تا عکس یادگاری هم تو ادامه مطلب برای گذاشتم ...
5 خرداد 1392

رمز

دوستان عزیز بعد از این می خوام مطالبی رو با رمز بگدارم. کسایی که می خوان رمز رو بگیرن لطفا به من ایمیل بزنن
11 ارديبهشت 1392

لذت مادر شدن

یه کارهایی هست که قبلا وقتی می دیدم مادری داره انجام میده پیش خودم می گفتم آخه که چی آدم مادر بشه و این همه سختی بکشه. اما حالا که خودم دارم تجربه می کنم لذت بخش ترین کارهای دنیاست. عوض کردن لباس آرتین و لمس دست ها و پاهای کوچولو و نرمش، حمام کردن و آب بازی و سر تا پا خیس شدن، لذت پیچیدن بوی خوب بیسکوییت مادر تو خونه و یاد بچگی افتادن، لذت چشیدن سرلاک به بهانه تست کردن، لذت تو چشای قشنگش نگاه کردن و شاهد معصومیت یه فرشته بودن، شاهد پیشرفتاش بودن، شبا با ارتین و بابایی رو تخت بازی کردن و خندیدن به کاراش تا بلاخره خوابش ببره، لذت وقتی که آرتین غذاشو تا آخر می خوره، لذت پیاده روی و پارک رفتن با کالسکه. مادر شدن بزرگترین لذت دنیاست که خدا به م...
11 ارديبهشت 1392

مسافرت سوم آرتین

اولین مسافرتت تو دو ماهگی دومیش تو 4 ماهگی و سومیش هم تو 9 ماهگی بود. 7 ام فروردین من و بابایی و شما با مرجان و لیلا و امید و بابک و فرناز و بیتا رفتیم شمال. عاشقتم که اینقدر خوش سفری. بعد از چند روز فرناز و فراز و آقا فرید هم بهمون ملحق شدن. خیلی خوش گذشت. شما هم با فراز خیلی بازی کردی. بعدشم رفتیم پیش شبنم و نسیم و آقا کامبیز و کیارش. با کیارشم خیلی خوب بازی می کردی. پسرم خدا رو شکر همه چیز خوب بود. اینم چند تا از عکسا
21 فروردين 1392

عیدانه

می دونم خیلی وقته به وبلاگت سر نزدم. ببخشید. مامانی اینقدر شیطونی می کنی که دیگه وقتی برای این کارا نمی ذاری. اول از همه عید شما مبارک. پارسال عید تو شکم مامانی بودی و عکستو تو سفره هفت سینمون گذاشته بودیم (البته عکس که چه عرض کنم فقط من و بابات تو عکس می دیدیمت). ولی امسال دیگه خودت سر سفرمون بودی. راستی یادم رفت. قبل از سال تحویل با هم رفتیم آتلیه سها و کلی عکسای قشنگ گرفتیم که حتما تو وبلاگت می ذارم. خیلی خیلی خیلی شیطونی کردی. طوری که مامانی اونروز کمر درد گرفت و دیگه نمی تونست خم شه. ولی عکسات خیلی قشنگ شد. مرواریدای تو دهنت شده دو تا. دیگه وقتی می خندی دیده میشن. عاشقشونم. گذشته از همه اینها شما الان 9 ماهه شدی. راحت از میز و م...
21 فروردين 1392

درد دل

پسرم امروز دلم گرفته. باورم نمیشه که بعضی ها چطور به خودشون اجازه می دن که با زندگی دیگران بازی کنند. پسرم تو این دنیا باید خیلی حواست به خودت، زندگیت و عشقت باشه. چون خیلی ها هستن که با حسادت ها و زیر پا گذاشتن همه چیز به آب و آتش می زنند تا شادی تو را خراب کنند. اما بدون که من و پدرت همیشه پشت تو هستیم. مثل امروز که واقعا پدرت تکیه گاهی برای من بود. مطمئنم که تو هم روزی بزرگ میشی و به پدرت افتخار خواهی کرد. من و بابایی عاشقتیم و تمام سعیمونو می کنیم که این زندگی سه نفره و قشنگمون رو با اعتماد و صداقت برای همیشه از گزند این افراد در امان نگه داریم
6 فروردين 1392

بدون عنوان

پسرم    اينگونه نگاه های معصومانه ات تكرار نخواهد شد    اينگونه زيبا خنديدنت تكرار نخواهد شد    اينگونه شيرين سخن گفتنت تكرار نخواهد شد    تركيب واژه ها را بياموز و با زبان كودكانه ات برايم جمله هاي شيرين بساز    فــردا ؛ تنها در قاب خاطراتمان خواهيم توانست اين روزها را به تماشا بنشينيم    تمام لحظه ها دلتنگ توام ، حتي آنزماني كه در آغوشم مي فشارمت    چرا كه مي دانم اين روزها تكرار نخواهند شد   ...
4 فروردين 1392