آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

آرتین حاصل عشق ما

فندق مریض می شود

پسر گلم ببخشید این چند روزه مامانی خیلی سرش شلوغه و وقت نمی کنم به وبلاگت سر بزنم. فندقم سه شنبه 28 آذر شما برای اولین بار تو زندگیت سرماخوردی. من خیلی سعی می کردم مانع سرماخوردگی تو بشم اما بلاخره سرماخوردگی برد. آبریزش داشتی الهی قربونت بشم که راحت نمی تونستی نفس بکشی و سرفه می کردی. وای وقتی می دیدم بینیت کیپه و نمی تونی فین کنی دلم کباب می شد. تا عصر صبر کردم اما بعد تصمیم گرفتم ببرمت دکتر. با بابا شهریار رفتیم مطب دکترنریمان. با اینکه منشی گفته بود خیلی شلوغه و معطل می شید ولی ما رفتیم و خوشبختانه نفر سوم رفتیم تو. عزیزکم این دفعه آقای دکتر گفت که می تونی غذا رو شروع کنی. واسه سرماخوردگیتم دارو داد. ما هم تو خونه با بخور هوا رو مرطو...
2 دی 1391

مامان ندا بد عادت می شود

پسر گلم قبل از اینکه به دنیا بیای هر روز کلی مطلب در مورد نگهداری از نوزاد می خوندم. خصوصا برام خیلی مهم بود که شما تو خوابیدن مستقل باشی و تو اتاق خودت بخوابی. مادرایی که می شناختم بهم توصیه می کردند که زودتر شما رو جدا کنیم. بعضیا می گفتن از 4 ماهگی بعضی از  6 ماهگی و بعضی ازیک سالگی. خدا رو شکر شما از همون اول تو گهواره خودت کنار تخت ما خوابیدی. اما چند روزه که برای اینکه راحت تر بخوابی می ذارمت رو تخت خودمون. اما از وقتی یک بار این کارو انجام دادم دیگه نمی تونم شما رو از خودم جدا کنم. نه اینکه شما بهانه گیری کنیا نه مشکلم با خودمه. واقعا خوابیدن در کنار تو در حالیکه دستای منو محکم گرفتی و تماشای چهره معصومت لذت بخشه. فکر کنم با...
24 آذر 1391

توجه ویژه خدا

از وقتی شما آرتین فندقی به زندگی ما پا گذاشتی خدا خیلی بیشتر حواسش به ما بوده. این چند وقته در تدارک کاری هستیم که مطمئنم به خاطر توجه ویژه خدا حتما موفق میشیم. خدایا ازاینکه این فرشته کوچولو رو به ما هدیه دادی و به واسطه اون حواست به ما هست ممنونم. ازت می خوام که همیشه خودت مواظب این فرشتت باشی.
24 آذر 1391

حساسیت آرتین و نگرانی مامان ندا

پسر گلم این روزا خیلی درگیر توام. خیلی نگرانتم. آخه شما خیلی حساسی. تا حالا کشف کردم که به پارچه پشمی، الیاف مصنوعی ، لباس بافتنی و فرش پشمی حساسیت داری. با اینکه خیلی سعی می کننم از اینا دورت کنم اما بازم بعضی وقتا صورتت جوش می زنه. خصوصا الان که هوا سرده و بیشتریا بافتنی می پوشن. وای عزیزکم تازه یه چیز جدید کشف کردم که خیلی بیشتر نکرانتم. تازه فهمیدم به آرد برنجم حساسیت داری. سه روز پیش غذای کمکیتو با آرد برنج شروع کردم. شما خیلی دوست داشتی و با ولع فرنیتو می خوردی اما بعد دوروز صدات گرفت و دوباره صورتت جوش زد. اول فکر کردم داری سرما می خوری اما بعدش فهمیدم به فرنیت حساسیت داشتی. دیگه بهت ندادم اما خیلی دوست داشتم به شما غذا بدم. آخر این ه...
22 آذر 1391

4 ماهگی آرتین

عزیز دل مامان شما تو چهار ماهگیت پیشرفتای زیادی داشتی. مثلا می تونی اشیا مختلف رو با دستت بگیری، دیگه مامانی رو می شناسی، وقتی می خوای بغلت کنم دستاتو باز می کنی، وقتی برات شعر می خونم کلی هیجانی میشی و می خندی، بلند بلندم می خندی، هر چی دستت میاد می کنی تو دهنت، عاشق تلویزیون دیدنی و مامانی برات کارتونای قشنگ می داره صبح ها دوست  داری بارنی رو ببینی، تو روروئکت می شینی و یه کمی تکون می خوری اما هنوز نمی تونی کامل جا به جا بشی. مامانی عاشق همه این شیرین کاریاته. خیلی دوست دارم پسرم. همه زندگی من و بابایی همیشه سالم و شاد باشی. چند تا عکس از پیشرفتات گذاشتم که ببینی چه بدن نرمی توپ بازی آرتین کوچولو از نمای بالا به به ...
22 آذر 1391

تا حالا شده....

تا حالا شده برای چند ماه حسرت چند ساعت خواب راحت داشته باشی اما نتونی؟ تا حالا شده ندونی امروز چندمه؟ چند شنبست یا حتی تو چه ماهی هستی؟ تا حالا شده از شدت خستگی و عصبانیت ندونی چی کار کنی وبزنی تو سر خودت (البته آروم)؟ تا حالا شده از صبح تا عصر نتونی بری دستشویی؟ تا حالا شده حسرت یه حموم راحت داشته باشی؟ تا حالا شده هر روز یه نفر موهاتو با تمام قدرت بکشه و تو شاهد موهای کنده شدت لابه لای انگشتاش باشی اما بازم بوسش کنی؟ تا حالا شده در روز هزاران بار به خاطر دادن یه نعمت خدا رو شکر کنی؟ تا حالا شده صبح با ضربه هایی که به صورتت می خوره از خواب پاشی؟ تا حالا شده ندونی چطور صبح شب شد و با خودت بگی حتما شبانه روز کمتر ا...
19 آذر 1391