آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

آرتین حاصل عشق ما

پسرم مرد شد

عزیزم وقتی 35 روزت بود عزیزم وقتی 35 روزت شد تصمیم گرفتیم شما رو ببریم برای ختنه کردن. واسه همین از مطب دکتر تهرانی وقت گرفتیم. خیابون شریعتی نبش مینا. مامان شما چون تحمل گریه کردناتو نداشت بیرون موند و شما با بابا شهریار و مامان معصیت رفتی تو اتاق دکتر.اول بی حسی موضعی و بعد پخ پخ. خوشبختانه مثل همیشه پسر خوبی بودی و فقط اولش کمی گریه کردی. از اینکه تو اون زمان این کارو انجام دادیم خیلی راضیم. تصمیم درستی بود
14 آبان 1391

یک ماه گذشت

عزیزم، پسر گلم خلاصه بگم. ماه اول خیلی سخت بود اما سختی ای شیرین. شما دو روز بعد از تولدت زردی گرفتی. چون گروه خونی من و شما به هم نمی خورد. دو روز بیمارستان بستری بودی. وای که تو این دو روز چقدر جات تو خونه خالی بود. اصلا فکر نمی کردم تو دو روز اینقدر بهت عادت کرده باشم. توی ماه اول مامانی خیلی بهمون کمک کرد. همش خونه ما بود و کارهای شما رو انجام می داد. عزیز دلم شما چون سیر نمی شدی مجبور شدیم بهت شیر خشک هم بدیم. شیر خشک ببلاک. خلاصه ماه اول خیلی سریع گذشت و شما یک ماهه شدی. اینم شیر خشکی که می خوری   ...
14 آبان 1391

اولین آب تنی

پسر گلم شما خیلی به حموم علاقه داری. وقتی تو حموم آب روت می ریزیم اولش متعجب می شی و چشاتو گرد می کنی. عاشق این حالتتم. قربون پسر نازم بشم. اینم یه عکس از اولین حمومت تو خونه   ...
14 آبان 1391

روزی که فرشته آسمونی ما زمینی شد

بلاخره روزی که منتظرش بودیم رسید. صبح ساعت 6 باید بیمارستان صارم بودیم. من و بابا، مامانی و خاله ویدا همراه عمه شقایق و مامان شهره رفتیم بیمارستان. اول یکسری فرم پر کردیم و بعد منتظر نشستیم تا نوبت من برسه. بلاخره یه خانم مهربون به اسم خانم اسفندیاری منو صدا کرد و همراه بابایی و مامان معصی سوار آسانسور شدیم و رفتیم بخش. بابایی باید بیرون منتطر می موند. شماره اتاق 210 بود. اول باید گان می پوشیدم. بعد یه سری فرم و سوالات مختلف و بعد هم نوار قلب. دل تو دلم نبود تا چند دفیقه دیگه پسرمو می دیدم. بلاخره خانم پرستار اومد دنبالم منو سوار ویلچر کرد و رفتیم به سمت اتاق عمل. قبلا همش با خودم فکر می کردم حتما تو این لحظه می ترسم اما اینقدر به فکر تو بو...
12 آبان 1391